تو کجایی؟؟؟
تو کجایی؟؟؟
دوباره گذشت
روزها و ماه ها از پی هم
و من بی خبر از تو
کنار پنجره ی غبار آلود اتاقم
چشم به راه آمدنت هستم
تو که نمی آیی می دانم
تو که مرا نفس نمی کشی می دانم
تو که بی من خوشبختی می دانم
تو که خاطرات با من بودن را در کویر ذهنت دفن کرده ای می دانم
اما نمی دانم !
نمی دانم که چرا هنوز دیدن دوباره ی چشمانت رویای شبانه ی من است
از ته دل آه می کشم
چشمانم از این باران تند و سرکش تار می بیند
نمی دانم سپیدی سحر را چگونه به تماشا خواهی نشست وقتی هنوز
چشمی در ته تاریک ترین لحظه ی نبودنت مشق شبهای بارانی را پاک نویس می کند....
نمی دانم...!!!
+ نوشته شده در ساعت توسط Peyman❤zp❤
|

نام : پسری غريب